بالا پایین

روزمرگی هامو اینجا مینویسم. دارم یک نقطه عطف درست میکنم... از اون میگم.

بالا پایین

روزمرگی هامو اینجا مینویسم. دارم یک نقطه عطف درست میکنم... از اون میگم.

یک دیدار...

    چنین حرف هایی دردی از کسی دوا نمی کند و تنها خاصیتش این است که خلایی وسیع به نام درماندگی به وجود می آورد. چه کاری از من بر می آمد؟ جز این که من رفیقش بودم و گوش می دادم… و گوش می دادم … و گوش می دادم … و گوش می دادم … و گوش می دادم تا این که سرانجام در اثر گوش دادن به حرف های او آسانسور جهنم در روح من هم سقوط کرد. به یک ترازوی عجیب که فقط کسی در حد کافکا می توانست آن را ابداع کند احتیاج داشتیم تا بدانیم حال کی بدتر است...


    یک زن بدبخت / ریچارد براتیگان / حسین نوش آذر


کپی


یه کپی از تو, تو وجود من...

نیاز به زمان دارم...

و برنامه...

خودشیفته

چی فک کردی در مورد من؟


من یه دنیام...

>آیکن خودشیفتگی<

اوضاع من


یاد حرف اون دکتره می افتم که میگفت تو لوس آنجلس به مراتب آدمهای سالم تری از نظر شخصیتی میشه پیدا کرد نسبت به اینجا...


من حتی اجازه پیدا نکردم باهاش حرف بزنم...

فکر میکردم بهم مشاوره می ده...

خیلی زود زد زیر همه چیز...

خیلی زود بود...

دانشجو

تلگرام هم شده فان دانشجوهای من. 

نیمه شب پی ام داده استاد کجایین؟

میگم خونه ام چطور؟ کجا باید باشم؟ میگه نه خواستم ببینم بیدارین؟ بازم میگم خب چطور؟ میگه استاد عکستون خیلی شیکه


دوباره  یکی دیگه یکساعت بعد...

استاد اسم شما تو لیست نیست. من چکار کنم/؟ 

فرزندم شما برو انتخاب واحد کن. من نباشم یکی دیگه هست.

-کی معلوم میشه شمایین یا یکی دیگه؟

-آخر شهریور

-باشه پس من صبر میکنم تا آخر شهریور اگر شما بودین وردارم...


حالا منکه می دونم این فیلمشه و نمیخواد با من درس برداره. والا منکه اگر با کسی درسی رو بیافتم باهاش مجدد برنمی دارم.